چگونه پرستش بهار استراوینسکی 100 سال موسیقی را شکل داده است
جورج بنجامین
این قطعه دقیقاً 100 سال پیش برای اولین بار در پاریس اجرا شد که نمادی از دوران جوشش علمی، هنری و فکری بود.
پرستش بهار یک اثر انقلابی برای دوران انقلابی بود. اولین اجرای آن در پاریس، دقیقاً 100 سال پیش در روز چهارشنبه، یک لحظه کلیدی در تاریخ فرهنگی بود - یک رسوایی پر فراز و نشیب.
این قطعه که در آستانه جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه نوشته شده است، نشان عصری از جوشش های علمی، هنری و فکری بزرگ است. از آنجایی که هیچ آهنگسازی نمی تواند از سایه این نماد بزرگ قرن بیستم دوری کند، و جبهه گیری پشت سر هم توسط استادان موسیقی مدرن غیر قابل تصور خواهد بود.
پرستش بهار در 100 سال اول خود از آزمایش های زیادی جان سالم به در برده است، بدون استثنا اولین نمایش بدنام، که طی آن رقص تحریک آمیز نیجینسکی چنان حجمی از سوء استفاده را برانگیخت که خود موسیقی اغلب نامفهوم بود. اجراهای اولیه - حتی خود استراوینسکی - از این موسیقی بسیار پیچیده اغلب در آستانه فروپاشی بود، اما این قطعه اکنون بخشی از رپرتوار ارکسترال بینالمللی است و بزرگترین خطری که امروز با آن مواجه است، بهطور متناقض، بازاجراهای معمولی است که اثری را مورد تهدید قرار می دهد.
و در این موقعیت خشونت وحشیانه آن با زیبایی شناسی امپرسیونیسم روبرو شد - آنگاه در اوج مد موسیقی پاریس - درست همانطور که نقدهای نقادان موسیقی منتظر نوشتن بودند، جریان روان و یکپارچه سنت سمفونیک آلمانی را با کارآیی بیرحمانه زیر و رو کرد.
این، به نوعی، موسیقی به سبک کوبیسم است - جایی که عناصر موسیقی به صورت تکه تکه می شوند، با وحشیانه ترین خطوط تعامل می کنند و روی هم قرار می گیرند، بنابراین دیدگاه و منطق موسیقیایی را که قرن ها بر گوش اروپاییان تسلط داشت، به چالش می کشند.
بزرگترین سلاح استراوینسکی در این حمله موسیقایی، یک عنصر موسیقی اساسی بود که در فهرست اولویت های اکثر آهنگسازان پس از واگنری قرار داشت: ریتم.
از ابتدا تا انتها، پرستش بهار در حسی جدید و انفجاری از جنبش موسیقی تعالی می بخشد. نه تأثیر متقابل ظریف تقارنهای دورهای معمول دوران کلاسیک، و نه انعطافپذیری ذهنی و خمیده در جریان زمان که رمانتیسیسم از آن لذت میبرد.
ریتم های استراوینسکی اگرچه بسیار نامنظم هستند، آنها هنوز هم ضربان دار هستند - و به گونه ای جدید ضربان دارند که موسیقی برای قابل پخش کردن ابداعات استراوینسکی به نوآوری هایی در زیرساختش نیاز داشت.
و به هیچ وجه این ریتمها بهطور محتاطانه ارائه نمیشوند – برعکس، اغلب توسط ارکستر غولپیکری که اثر به کار میبرد، به صورت هماهنگ به صدا درآمده است. در واقع، یکی از هیجانانگیزترین جنبههای اجرای خوب، حتی بدون طراحی رقص، ظاهر آن است: کمتر چیزی می تواند در یک اجرا، با نمایش تعداد زیادی از نوازندگانی که چنین اشکال ریتمیک ناهموار و غیرقابل پیشبینی را با هماهنگی کامل اجرا میکنند، رقابت کند.
به منظور تمرکز درک شنونده بر روی ریتم، مواد ملودیک - که بیشتر آن از کتابی از آهنگهای محلی لیتوانیایی گرفته شده است - بسیار ساده است، گاهی اوقات به الگوهای تکراری کوچکی از دو یا سه آهنگ تقلیل مییابد.
در کنار این سادگی خطی، هارمونیهای غولپیکر در خطوط قطعه حرکت میکنند، این حرکت هارمونیک کند بهطور متناقضی حس کلی انرژی و حرکت را بزرگتر میکند. این بناهای صدا – اگرچه در سال 1913 برای مخاطبان به طرز آزاردهندهای ناهماهنگ بودند، اما با ظرافت بیعیب و نقصی انتخاب شدهاند و قوس کامل موسیقی را با اطمینانی ساختاری در سطح تقریباً بتهوونی پایهگذاری میکنند.
و مانند بتهوون در مؤکدترین لهجههایش، لهجههای ضربی در ارکستراسیون وجود دارد. بخشهای بزرگ بادی و برنجی، پیشزمینه را از صدای گرمتر زهی ها میدزدند، و بخش کوبه ای بر همه چیز غالب است. به ویژه، نوشتن تماشایی برای یک جفت تیمپانی و درامز باس نه تنها صدای پرستش، بلکه تأثیر فیزیکی آن را نیز نشان میدهد - در واقع، میتوان احساس کرد که توسط آنها به یک گرداب ریتمیک با شدت تقریباً قبیلهای کشیده میشود.
برخی از هیجانانگیزترین لحظات موسیقی زمانی اتفاق میافتند که رشتههای ریتمیک مخالف روی هم انباشته میشوند. چنین ترکیبهایی به یک کلاژ موسیقی تبدیل میشود که شکلی از هرج و مرج بسیار سازمانیافته را ایجاد میکند. این گسترش پلی ریتم، یکی از اساسی ترین نوآوری های موسیقی مدرن، بسیار فراتر از هر چیزی بود که قبلا تصور می شد.
اما همه در پرستش بهار دیوانه یا پرخاشگر نیستند. بهویژه، مقدمههای هر دو بخش، حس بسیار سخاوتمندانهتری از غزلگویی را نشان میدهد، که در حسی محسوس از رمز و راز احاطه شده است. و چه کسی میتواند، یک بار شنیده شود، تکنوازی وهمآور و بینظیر باسون را که قطعه با آن آغاز میشود، فراموش کند؟
از سال 1913، نسل به نسل آهنگسازان - از ورز تا بولز، بارتوک تا لیگتی - برای رویارویی با چالشهای این شاهکار مهم احساس میکنند. برای بسیاری، ریتم - بیش از زیر و بم - به دلیل تأثیر این قطعه، خود را به خط مقدم اکشن موسیقایی رسانده است.
تداوم موسیقی - شبیه به تدوین سینمایی - و تأثیر آن بر فرم در مقیاس بزرگ نیز اساساً تحت تأثیر نوآوری های استراوینسکی قرار گرفته است. این رویکرد هندسی به ساخت موسیقی به وضوح با رویکرد شوئنبرگ بزرگ معاصر استراوینسکی و مکتب او تضاد دارد، جایی که فرم ها از طریق رشد ارگانیک و دگرگونی دائمی تکامل می یابند.
اصطلاح هارمونیک دومی - که اغلب آتونال نامیده می شود - نیز به شدت از رویکرد استراوینسکی که اساساً مودال است و به سختی از کار دوستان پاریسی اش دبوسی و راول از تونالیته فاصله دارد، متفاوت است.
تاریخ - خوشبختانه - لزوماً در خطوط مستقیم حرکت نمی کند، و به طور خاص، بدوی گرایی آتاویستی آیین به ندرت توسط شخصیت های خلاق اصلی با تکامل قرن بیستم تقلید شد - یا در واقع، توسط خود آهنگساز آن. برای چند سال، استراوینسکی به دنبال زیباییشناسی نئوکلاسیکی کنایهآمیز، جدا از هم و ظریف بود، که در ابتدا طرفدارانش را به همان اندازه که مخالفانش را گیج میکرد. در واقع بسیاری از مردم تکامل استراوینسکی را فراتر از مناسک به عنوان خیانت به ریشههای اسلاوی و نبوغ مدرنیستی او میدانستند، بنابراین میتوان این سوال را با جدیت تمام مطرح کرد: آیا خود استراوینسکی از این آیین جان سالم به در برد؟
این موسیقی از بازتفسیر مجدد رقص، تحلیل و بهره برداری بی پایان در فیلم ها جان سالم به در برده است – حتی در فانتزیای والت دیزنی نیز به نمایش درآمده است. ظاهراً استراوینسکی از نحوه برش و نمایش باله او در کارتون متنفر بود. به عنوان مثال، من نمی توانم این قطعه را به طور کامل از تصاویر زیبا و البته جذاب دایناسورها و فوران های آتشفشانی که من را به عنوان یک کودک کوچک مجذوب خود کرده بود جدا کنم.
اما استراوینسکی - مانند پیکاسو بزرگ معاصرش - یک نابغه بی قرار و پروتئن بود که قادر به پا گذاشتن آب نبود. علیرغم تلاشهای گاه و بیگاه، او دیگر هرگز به انرژی وحشیانه و تحسینبرانگیز آیین و رسوایی فوقالعادهای که آن آفریده بود، دست پیدا نکرد.
اما من شکوه بیزانسی سمفونی مزامیر او، درخشش سخت توده یا بازی سبک کالیدوسکوپیک آگون - محصولات دهه های 1930، 40 و 50 - را به اندازه این تداعی دوران ساز از آیین های باستانی روسی دوست دارم. بهار. آنها مرا کمتر به وجد می آورند و بیشتر مرا تکان می دهند.
جورج بنجامین یکی از برجسته ترین آهنگسازان بریتانیایی است. او در سن 15 سالگی نزد اولیویه مسیئن در پاریس تحصیل کرد و اولین قطعه ارکسترال مهم خود را زمانی که هنوز تنها 20 سال داشت در پرومز اجرا کرد. سپس در پاریس با پیر بولز کار کرد و قبل از بازگشت به لندن. اپرای اخیر او، نوشته شده روی پوست، اخیراً در خانه اپرای سلطنتی اجرا شد.
"چیزی نابغه"
در زیر مروری است در منچستر گاردین از سوئیت پرنده آتشین اثر استراوینسکی، در 5 سپتامبر 1913 که به "کارناوال سوء استفاده" اشاره می کند که چند ماه قبل از پرستش بهار در پاریس استقبال کرده بود. در سال 1921، ارنست نیومن در گاردین نوشت: «این دیدگاه معقول که استراوینسکی مردی نابغه است» که گاهی اوقات «وظیفه مضاعف بیان روحی جدید و ساختن زبانی جدید کمی فراتر از توانش» را می یافت. در سال 1934 نویل کاردوس چنین می گوید: "شاید فردا... استراوینسکی در سرنوشت اشتراوس و دبوسی سهیم شود و آخرین "خون ها" او را پیرمرد خطاب کنند، در حالی که بقیه ما در دوران پیری در حال پیشرفت خود فریاد می زنیم " برای پیرمرد خوب". آهنگ های "Le Sacre"."